مقتضيات زمان ( 2 )
« ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون »( 1 ) .
ديشب در اطراف مسأله مقتضيات زمان بحث میكرديم . كلمه مقتضيات و
كلمه اقتضای زمان را تفسير و معنی كرديم . برای اينكه آقايان بحث محترم
كاملا توجه داشته باشند و مطلب را به ذهن خودشان بسپارند كه اگر با يكی
از دو طبقه جاهل و جامد روبرو شدند با آن طبقهای كه هر چيزی را به نام
مقتضيات زمان میخواهند بپذيرند و به ديگران بقبولانند ، و يا آن طبقهای
كه اساسا اين حرفها را موهوم تلقی میكنند بتوانند درست مطلب را برای
آنها بشكافند ، از اين نظر باز فهرست مطلب را تكرار میكنيم .
عرض شد كه اقتضای زمان را يكی اينطور میشود تفسير كرد كه مقتضيات
زمان يعنی پيش آمدها و پديدهها و امور رائج زمان . اگر چيزی در يك زمان
پديد آمد ، چون مخصوص اين زمان است و اين زمان نسبت به زمان گذشته
زمان نوی است ، بايد آن را پذيرفت . پس پديدههای هر زمان نوی را بايد
پذيرفت و اين تجدد
پاورقی :
1 - سوره انفال ، آيه . 22
است ، ترقی و پيشرفت است . عرض شد اين حرف ، حرف غلطی است .
پديدههای هر زمان نو دو قسم است : ممكن است ناشی از يك ترقی و پيشرفت
باشد و ممكن است ناشی از يك انحراف باشد . در همه زمانها اين دو امكان
برای بشر وجود دارد و به عبارت ديگر هيچ چيزی را به دليل نو بودن نمیشود
پذيرفت كما اينكه هيچ چيزی را صرفا به دليل قدمت نه میشود پذيرفت و نه
میشود رد كرد . نه نو بودن دليل خوبی يا بدی است و نه قدمت دليل خوبی
يا بدی است . مقياس خوبی و بدی ، ، نو بودن و قديمی بودن نيست . ای
بسا يك چيز قديمی خوب باشد و بايد آن را گرفت و ای بسا چيزی كه نو
است ، بد باشد و بايد آن را رد كرد .
تفسير ديگر از مقتضيات زمان ، سليقه و ذوق و پسند مردم زمان است .
مردم اين زمان فلان چيز را میپسندند و فلان چيز ديگر را نمیپسندند . آيا
اينكه انسان بايد با مقتضيات زمان هماهنگی كند يعنی بايد با پسند و
سليقه مردم زمان هماهنگی كند ؟ خير ، اين هم درست نيست . بسيار امكان
دارد كه سليقه مردم بد باشد . چقدر اتفاق افتاده است كه در جامعهای
اكثريت مردم دارای سليقه كج و معوجی بودهاند . درباره اين هم بحث شد .
ولی يك تفسير ديگر از مقتضيات زمان هست كه بايد روی آن فكر كرد و به
آن معنی مقتضيات زمان را بايد پذيرفت و آن به معنای حاجتهای زمان است
. انسان برای رسيدن به هدفهای واقعی كه در هر زمان بايد داشته باشد
احتياج دارد به اموری كه آن امور احتياجات دوم بشر است يعنی يك سلسله
احتياجات ثابت دارد و از اين احتياجات ، احتياجات ديگری بر میخيزد .
انسان برای اين احتياجات ديگر خود ، دنبال وسيله میگردد . اين وسيلهها
هميشه در تغيير و غالبا رو به تكامل است . تغييراتی كه اجتماع بشر را از
اين نظر پيدا می كند ، تقاضای زمان به معنای حاجتهای زمان را تغيير میدهد
. فرض كنيد انسان احتياج دارد كه در زمستان خودش را گرم بكند . تا وقتی
كه اين فصول چهار گانه در دنيا هست اين احتياج هست ، ولی اموری كه
انسان استخدام میكند برای رفع اين حاجت ، فرق میكند . يك وقت ذغال
نقش اول را دارد يعنی يگانه وسيلهای كه بشر با آن خودش را گرم میكند
ذغال است . آنوقت ذغال خيلی قيمت پيدا میكند . كار به جائی میرسد كه
شعرهای معروف نسيم شمال میگويد : آقا ذغال ، ميرزا ذغال ، شازده ذغال ،
ولی آيا ذغال برای بشر اصالتی دارد و جزء حاجتهای اوليه بشر است ؟ نه ،
ذغال وسيلهای است برای گرم كردن بشر . يكمرتبه در اثر تغييرات و
اكتشافاتی كه میشود نفت پيدا میشود ، به طوری كه امروز ممكن است برای
بشر ، از ذغال ، هم ارزانتر و هم سادهتر تهيه شود . اين ( نفت يا ذغال )
، يك حاجت دومی است برای بشر يعنی امری است كه انسان به آن احتياج
دارد اما در مرحله دوم . گرم شدن احتياج اولی است . اين يك مثال كوچك
بود .
اينست كه میگويند حاجت زمان تغيير میكند . خيلی موارد ديگر شما
میتوانيد پيدا كنيد كه در آنها احتياجات بشر تغيير میكند ، به اين شكل
كه سببی در كار میآيد كه بهتر و كم خرجتر و آسانتر و نيرومندتر است . آن
مقتضيات زمانی كه هر عاقلی ، هر عالمی بايد آنرا بپذيرد ، اينجور
مقتضيات است . اينها خلاصهای
بود از آنچه كه ديشب عرض كردم . ولی بحثی كه الان میكردم روی اين مبنا و
پايه بود كه انسان يك سلسله احتياجات ثابت و دائمی دارد و يك سلسله
احتياجات متغير . در اينجا هستند افرادی كه میگويند تمام احتياجات بشر
متغير است ، اصلا بشر احتياج ثابت ندارد يعنی هيچ چيزی در دنيا نيست كه
بشر هميشه و در تمام ادوار به آن احتياج داشته باشد . میگويند همه چيز
مثل ذغال است ، در يك زمان بشر به آن احتياج دارد ، در زمان ديگر
احتياج ندارد و چون احتياج ندارد خواه ناخواه به حكم جبر زمان از ميان
میرود . البته اين مطلب را كه اينها ادعا میكنند ، شامل ماديات و
معنويات هر دو میشود . آنها راجع به دين اگر بحث میكنند حتی اينجور
حاضر نيستند بحث بكنند كه آيا دين بايد باشد يا نبايد باشد . میگويند ما
اساسا به اين مسأله كار نداريم . دين در يك زمان كه بشر به آن احتياج
داشته است ، به حكم احتياج پيدا شده و چون هيچ احتياجی برای هميشه باقی
نمیماند ، كم كم احتياج بشر از آن سلب میشود . وقتی سلب شد خواه ناخواه
از ميان میرود ، همان طوری كه ذغال خواه ناخواه منسوخ میشود . اين منطق ،
يك حرفی است كه به آن خيلی آب و تاب دادهاند . اين ، همان منطق
تودهایها ، منطق ماديهاست . میگويند هيچ احتياجی و چيزی در دنيا ثابت و
باقی نيست . همه چيز در تغيير و تبديل است و امور احتياجی بشر هم در
يك زمان مخصوصی پيدا شده و با تغيير زمان از بين میرود . و ای بسا كه
صدها و هزارها جوان را با همين حرفها منحرف كردهاند . ولی ما بايد اين
مطلب را بشكافيم :
نمیمانند . البته كوه به عنوان مثال است ، يعنی همه اشياء اينجور است .
حكيمی از قديم گفته است : هيچ شخصی در يك رودخانه دوبار شستشو نمیكند .
مقصودش اين بوده است كه در يك رودخانه اگر امروز شستشو كنی فردا كه
میروی نه آن آب ، آب ديروز است و نه تو كه شستشو میكنی آن آدم ديروز
هستی . پس هيچكس در يك رودخانه دوبار شستشو نمیكند .
در اينكه اجسام و مواد اين عالم دائما در تغييرند هيچ بحثی نيست .
جغرافيا به ما نشان میدهد كه مثلا همين دريای خزر ، الان نسبت به چهل سال
پيش تغيير كرده است يعنی ساحلش مقداری به آن سمت كشيده شده است .
قرائن علمی ثابت كرده است كه بين ما و آمريكا يك راه خشكی وجود داشته
است ، تدريجا تغييراتی كه در زمين پيدا شده ، سبب شده است كه اين
اقيانوسهای بزرگی كه در دنيا وجود دارد ، بين ما و آمريكا فاصله شوند .
نه درياها به يك حالت باقی میمانند ، نه خشكيها و نه منطقهها . واقعا
تهران كنونی با تهران 50 سال پيش از لحاظ گرما و سرما يكنواخت نيست .
سرمائی كه سابقا در تهران بود ، ديگر حالا نيست و ای بسا اينجا تبديل
بشود به يك منطقه گرمسير ، و ای بسا يك منطقه گرمسير ، تبديل بشود به
يك منطقه سردسير . همه چيز در اين دنيا پير میشود . اين ذرات كوچكی كه
به نام اتم كشف كردهاند ، هم تولد دارند ، هم جوانی و هم پيری . يعنی
ثابت شده است كه اينها از خودشان تشعشعاتی دارند تا كم كم نابود بشوند
. بعد دوباره اتمهائی در دنيا بوجود میآيد . هيچ جسمی در اين دنيا ثابت
و پايدار نيست . ممكن است مدتش با هم فرق بكند ولی ابديت ندارد : « و
ما جعلنا »
« لبشر من قبلك الخلد أفان مت فهم الخالدون غ( 1 ) قرآن میگويد ما برای
هيچ بشری قبل از تو ابديت قرار نداديم ، هيچ بشری الی الابد زنده نيست ،
بالاخره میميرد : « كل نفس ذائقه الموت »( 2 ) . حالا [ ممكن است ] يك
كسی بيشتر عمر بكند يك كسی كمتر ، بالاخره میميرد . در اين آيه اگر نفس
را به معنای ذات بگيريم يعنی تمام اشياء هم بايد بميرند . ولی آيا اين
حرف درست است كه همه چيز دائما در تغيير است ؟ نه ، ممكن است چيزی
در دنيا باشد كه متغير به آن معنائی كه اجسام تغيير میكنند نباشد ، ثابت
بماند . يكی از آنها روح بشر است . بشر جسمش پير میشود و رو به فنا
میرود و تغيير میكند ولی روحش اينطور نيست .
از نظر علمی ثابت شده است كه بدن انسان مجموعهای است از حيوانات
ذره بينی كوچك به نام سلول . سلولها بر دو قسمند : سلولهای عصبی و
سلولهای غير عصبی . اينكه سلولهای غير عصبی نو و كهنه میشوند قديميها
قبول داشتهاند و امروز هم ثابت است . در مورد سلولهای عصبی میگويند خود
سلول نمیميرد ولی پيكر آن عوض میشود . بنابراين اگر شما يك انسان را در
نظر بگيريد مثل اينست كه ساختمان و بنای اين مسجد را در نظر بگيريد .
اگر همه جای اين ساختمان را عوض بكنند : سقف را عوض بكنند ، كفش را
عوض بكنند ، ديوارها را عوض بكنند ، يك آدمی كه قبلا اين مسجد را ديده
است ، حالا كه میبيند ممكن است خيال بكند كه اين همان مسجد است در
صورتی كه از آن مسجد
پاورقی :
1 و 2 - سوره انبياء ، آيات 34 و . 35 حتی يك جزء هم وجود ندارد . اما واقعا و اساسا اين مسجد ، آن مسجد نيست
. از نظر بدن انسان اگر فكر بكنيم ، بدن هر انسانی قطعا در مدت عمر چند
بار عوض میشود يعنی ما از نظر بدن خودمان مثل همين مسجدی هستيم كه دو سه
بار آن را از بين برده و از بيخ و بن تعمير كرده باشند . اما در عين
اينكه پيكر ما در طول عمرمان چندين بار عوض شده است ، يك حقيقت هست
و آن اينكه ما عوض نشدهايم . " من " يعنی شخصيت خود انسانی ، عوض
نشده است . شخصيت همان شخصيت است . اين برای اينست كه در اين پيكر و
در اين اندام يك حقيقت ثابت بوده و هست و شخصيت ما را آن حقيقت
ثابت تشكيل میدهد و اين متغيرات حكم لباس را دارد . بوعلی سينا شاگردی
دارد به نام بهمنيار كه اصلا گويا اهل شمال بوده و در اوايل زردشتی بوده
است و در اواخر اسلام آورده و از افاضل شاگردان بوعلی سينا است . او در
يكی از سخنانش بحثی داشته راجع به زمان . میگفت زمان ، مشخص هر شیء
است يعنی زمان جزء ذات هر چيزی است و چون زمان تغيير میكند پس هر
چيزی تغيير میكند . بوعلی میگفت نه ، " هر چيزی " درست نيست .
میگفت نه ، حتما اينجور است . بوعلی قبول نمیكرد . بعد بهمنيار سؤالی
كرد . بوعلی جواب ندارد . پرسيد چرا جواب نمیدهی ؟ گفت از همان كسی كه
سؤال كردی جوابت را بگير . گفت من از تو سؤال كردم . گفت به عقيده تو
، تو در يك آن از كسی سؤال كردی كه در آن بعد او ديگر وجود ندارد چون او
با زمان تغيير كرده و رفته است و آن كسی كه سؤال كرده هم وجود ندارد .
پس تو از كی
جواب میخواهی ؟ بنابراين قبول كن كه شخصيت انسان يك اصل و حقيقت
ثابت است . شخصيت تو واحد است كه شاگرد من است .
ما اكنون درباره روح بحث نمیكنيم . اين مطلب فقط از اين جهت عرض شد
كه معلوم شود آن اصل فلسفی كه میگويند همه چيز در تغيير است و هيچ چيز
ثابت نيست ، يك مورد نقضش روح است .
مطلب ديگر اينكه " همه چيز در تغيير است " يك مطلب است ، "
قانونها در تغيير است " مطلب ديگر . قانون يعنی آن اصل و ناموسی كه
تغيير اشياء براساس آن است . میگوئيم هيچ شكلی در دنيا باقی نمیماند
اما آيا قانونی كه برای يك شكل وجود دارد هم تغيير میكند ؟ نه ، خود
قانون ثابت است . مثلا داروين معتقد بود كه برای جاندارها يك سلسله
قوانين كشف كرده است . ما میپرسيم داروين كه میگويد اين جاندارها در
تغيير و تكاملاند آيا قوانين خود داروين هم در تكاملند ؟ يعنی آيا
همانطور كه يك بچه كوچك است ، بزرگ میشود يا به قول خود داروين انواع
، تغيير نوعيت میدهند ، تدريجا نوعی ، نوعی ديگر میشود ، قوانين علمی
داروين هم تغيير میكند ؟ خير ، آن قوانين ، يك قوانين ثابت جهانی است
كه از اولی كه دنيا بوده است تا آخر ، اين قوانين بر دنيا حكومت میكند
. همچنين قانون جاذبه عمومی خودش يك قانون ثابت است . اگر ما بگوئيم
پيغمبر اسلام يعنی شخص پيغمبر با همان بدن ابديت دارد ممكن است كسی
بگويد طبق قانون فلسفی هيچ شيئی ثابت نمیماند ، پس شخص پيغمبر خلود
ندارد . بحث كه
روی شخص نيست . بحث روی قانون است . قرآن قانون است . اگر كسی بگويد
كاغذهايی كه خطوط و آيات قرآن روی آن نوشته شده است كهنه نمیشود ، ما
میگوئيم نه ، كاغذ جسم است و كهنه میشود ولی قرآن حقايق را بيان میكند ،
قوانين را بيان میكند و اين ديگر كهنگی پذير نيست . قانون كه جسم نيست
. جسم كهنه و فانی میشود ولی قانون اگر حقيقت باشد يعنی مطابق با واقع
باشد هميشه باقی است و اگر مطابق با واقع نباشد از اول هم درست نبوده
است . به هر حال مانعی ندارد كه بشر يك سلسله قوانين داشته باشد كه
اينها برای هميشه ثابت و باقی بماند .
پس كهنه شدن اجسام را ما هم قبول داريم . قرآن میگويد : « كل من عليها
فان »( 1 ) و يا : « اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت »( 2 )
روزی كه خورشيد پير میشود ، روزی كه ستارگان پير میشوند . دريا ديگر به
شكل دريا نيست . آری ، قرآن هم میگويد هيچ جسمی از اجسام اين عالم
ابديت ندارد ولی بحث ما درباره اجسام نيست . بحث ما درباره قانون
است . حرف ما اينست كه بشر يك سلسله قوانين آسمانی دارد كه اين
قوانين برای هميشه باقی است . چه اشتباه بزرگی است كه يك چيزهائی را
خيال میكنند بديش به واسطه كهنگی است . مثلا میگويند فئوداليسم ديگر
كهنه شده است ، اينكه فئوداليسم و فئودال يعنی آدمی كه به زور قلدری
سرزمين زيادی را تصاحب كرده وعدهای را هم به زور به كار گماشته است كه
آنها كار بكنند و او بخورد ،
پاورقی :
1 - سوره الرحمن ، آيه . 26
2 - سوره شمس ، آيات 2 - . 1 بد است چون ديگر كهنه شده است . مثل اينكه روز اول خوب بوده ، نه بوده
، عيبش فقط كهنگيش است . خيال میكنند مثل اتومبيل است كه سيستم نوش
خوب است و بعد كه كهنه شد ديگر بد میشود . اصلا من از اين تعبير حيرت
میكنم كه آقا ديگر فئوداليسم كهنه شده است . مگر روزی كه نو بود خوب
بود ؟ اينها كه نو و كهنه ندارد ، روز اولش هم مثل امروز بد بوده ،
امروز هم مثل ديروزش بد است . كهنه شده يعنی چه ؟ ! به همين دليل هر
سنت قديمی را بد میدانند . میگويند " مگر انسان يك لباس را چقدر
میپوشد ؟ ! " مگر همه چيز حكم كفش و لباس را دارد ؟ !
پس اين پنبه را از گوش اينها بيرون بياوريد . اين اصل فلسفی ، در
مورد قوانين و اصول صادق نيست ، راجع به اشياء و اجسام است . از اينكه
بگذريم مطلب به يك شكل ديگر بيان میشود كه اول عرض كردم و امشب
نمیرسم پيرامون آن بحث كنم و آن ، مسأله احتياجات است . اشارهای میكنم
و رد میشوم . عرض كرديم كه بشر يك سلسله احتياجات ثابت دارد و يك
سلسله احتياجات متغير . آنها برای اينكه بفهمانند تمام احتياجات متغير
است اين را بر يك پايه و اصل موهومی گذاشتهاند كه حتی امروز خود
كمونيستهای دنيا ديگر زير بار اين حرف نمیروند و آن اينكه آمدهاند هر
چيزی كه در اجتماع هست مثلا علم ، هنر ، صنعت ، قضاوت ، دين و مذهب ،
اخلاق ، معلومات ، سياست ، حقوق خانوادگی ، تمام اينها را به منزله شاخه
درخت گرفتهاند و برای همه آنها يك ريشه فرض كردهاند كه اتفاقا آن ريشه
تغيير میكند و چون ريشه تغيير میكند ، [ نتيجه گرفتهاند كه پس ] همه چيز
تغيير
میكند . اينها ريشه همه چيز را امور اقتصادی دانستهاند يعنی بشر هر چيزی
را كه خواسته است ، برای منافع اقتصادی خودش خواسته است . و درامور
اقتصادی ابزار توليد تغيير میكند . عوض شدن ابزار توليد ، اخلاق و وجدان
عالی را عوض میكند چون همه اينها محصول ابزار توليد است . ريشه اين
حرف اين است .
ولی امروز ثابت شده كه اين اصل بزرگترين اشتباه و بسيار غلط است .
چون خلاصه حرفشان اين است كه تمام فعاليتهائی كه بشر میكند برای شكمش
میباشد . من در ذهنم هميشه اين فكر پيدا میشود كه اين فرنگيها كه اينهمه
دم از انسانيت میزنند ، اعلاميه حقوق بشر برای ما تدوين میكنند ، از
حيثيت انسانی زن و مرد دم میزنند ، اول به ما بگويند اينها بشر را چگونه
تعبير میكنند ؟ اگر ما اين حرفها را بزنيم درست است چون ما به : « انی
جاعل فی الارض خليفه »( 1 ) معتقديم ، ما انسان را خليفه الله تعبير و
تفسير میكنيم : « ما و لقد كرمنا بنیآدم »( 2 ) داريم . تو كه عقيدهات
درباره انسان اين است كه انسان همه چيز را به خاطر شكمش میخواهد ، تو
كه ريشه [ فعاليت ] انسان را حاجتهای شكمی او میدانی ، پس انسانيت
چيست ؟ تو كه میگوئی هنر مولود حاجتهای شكم است ، علم ، اخلاق ، معنويت
، مذهب و عبادت ، مولود حاجتهای شكم است . پس آن مقام انسانيت
كجاست ؟ پس انسان چه فرقی با حيوان دارد ؟ نه ، انسان اگر شكم دارد مغز
هم دارد ، دل هم دارد . خيلی از كارها را انسان میكند نه به خاطر شكم
پاورقی :
1 - سوره بقره ، آيه . 30
2 - سوره اسراء ، آيه . 70
بلكه به خاطر اينكه عقل و مغزش اينجور حكم میكند . خيلی از كارها را بشر
عليرغم منافع اقتصادی خودش انجام میدهد چون دين دارد . البته ما
نمیگوئيم اقتصاد عامل نيست ، اقتصاد يكی از عوامل است اما انسان
عاملهای زيادی دارد كه به حكم آن عوامل فعاليت میكند . ما میگوئيم
عبادت و پرستش خدا خودش يك چراغی است در دل انسان . حس گذشت از
منافع اقتصادی يك حس عالی است . علمائی بودهاند كه پا روی منافع
اقتصادی گذاشتهاند كه به علم برسند . مدتها بعد از آنكه بوعلی سينا
زندانی و سپس آزاد شد ، پادشاه فهميد كه برای او سعايت كردهاند ، او را
احضار كرد . اصلا از مخفيگاه بيرون نيامد و به شاگردانش سپرد كه بروز
ندهيد ، الان در همين مخفيگاه كاری كه میكنيم به مراتب بهتر از وزارت و
رياست و پول و مقام است . غلامانی داشت ، مرتب اصرار میكردند بيا
بيرون و او حاضر نمیشد . بالاخره همانها محرمانه خبر دادند و آمدند او را
بردند .
بشر میتواند از منافع اقتصادی خودش صرف نظر كند . اينكه میگويند همه
احتياجات بشر در تغيير است چون تمام احتياجات بستگی به يك احتياج
دارد ، تمام اين حرف ، دروغ و خطا است .
نظرات شما عزیزان: